ساعت ها خوابند
هوا سدی بود و او آبی
او سنگی بود و عمر او شیشه
از لذت عذوبت بود
چون جام شیر یلدا بود
از خستگی برفت خانه
چون خیز من ولی آرام
چون عاشقی عذاب داشت
چون یک تبر بود ریشه
من آینه چو این زیبا
قرمز و روشن چو گل عاشق
که غم دیده می شود هر گاه
من که می دیدم و سوختنت در آن
در این آتش قرمز و بی رحم بسوزد
پرش چون که من می خوابم
در این خاک و خاکستر خاموش
چو گل نوشکفته بسی زیبا
زندگی باشد و جان او عاشق
که من بیدار و ساعت ها خوابند
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 1552
بازدید هفته : 657
بازدید ماه : 9416
بازدید کل : 310721
تعداد مطالب : 828
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1
<-PollItems->
|
||